همشهری دو – محمد گرشاسبی: کارتوگرافی یا همان نقشهنگاری در ایران در سال۱۳۱۵ در چهاراه امیراکرم کلیدخورد؛ یعنی همان روزی که عباس سحاب ۱۵ساله از زبان چند گردشگر فرانسوی شنیده بود «اینها ادعایشان میشود ۲۵۰۰سال تاریخ و تمدن دارند اما نقشه پایتختشان را ندارند».
او به رگ غيرتش برخورد و با مشورت با پدر و حمايت او، نخستين مؤسسه كارتوگرافي ايران و خاورميانه را در تهران تاسيس كرد. پشتيباني مالي و معنوي ابوالقاسم سحاب كه مترجم، زبانشناس، مورخ و پژوهشگر بود در كنار ذوق و استعداد عباس موجب شد او در سن ۲۰سالگي، پدر نقشهنگاري ايران شود. آنچه ميخوانيد گفتوگوي ما با محمدرضا سحاب ۷۸ساله، فرزند مرحوم عباس سحاب، سومين نسل از خانوادهاي است كه نهتنها به همه خانهها و مدارسمان اطلس و نقشه و كره جغرافيا پيشكش كردند بلكه سحاب را به برندي در دنيا تبديل كردند كه امروزه مايه مباهات است.
- بهتر است از همان چهارراه اميراكرم شروع كنيم. واقعا طعنه يك گردشگري فرانسوي اينقدر تأثيرگذار بود؟
بله. مرحوم پدرم اولش ديده بود چند خارجي توسط اراذل و اوباش اذيت ميشوند و او كه فرانسوي را بهواسطه پدرش بلد بوده برايشان كروكي كشيد و مشكلشان را حل كرد. بعد از پدرم پرسيدند: شما جايي سراغ داريد كه نقشه تهران را بفروشند و پدرم گفته بود نه متأسفانه. بعد كه مسير پدرم با آنهايكي بوده و از پشت سرشان راه ميرفته كه آن طعنه را شنيده و به رگ غيرتش برخورده بود و همانجا پيش خودش گفته بود؛ من ميتوانم يك نقشه تهران به زبان فرانسه و انگليسي درست كنم. همانجا ۲۷قران در جيبش پول داشت، رفت مغازه لوازمالتحرير، چند قلم هاشور و يك شيشه مركبچين و مقداري كاغذ كالك خريد. بعدش رفت مؤسسه جغرافيايي ارتش به حسينعلي رزمآرا، آن قضيه را گفت. او گفت ما يك نقشه تهران داريم كه ميتواني از آن استفاده كني و بقيه اطلاعاتش را هم خودت برو جمعوجور كن. پدرم هم بعد از طراحي نقشه به اين طرف و آن طرف شهر رفت؛ محل سفارتخانهها، هتلها، مراكز تفريحي و… را درميآورد و روي نقشه مينوشت. اين را هم بگويم كه ايشان قبل از اينكه يك كارتوگراف بشود نقاش خيلي خوبي بود و تابلوهاي عالياي از ايشان به يادگار هست.
- پس اينطوري مؤسسه با نخستين محصولش شروع بهكار كرد.
اين مؤسسه در همان سال ۱۳۱۵ شروع شد و آن موقع پدرم در مدرسه علميه درس ميخواند. جالب اينكه ۲ سال قبل از اين اتفاق، معلم جغرافيا از آنها خواسته بود نقشه ترسيم كنند و پدرم در ۱۳سالگي نقشه كشور فرانسه را ترسيم و آن را به بهترين نحو رنگآميزي كرد و به معلم تحويل داد تا او را شگفتزده كند. الان شما اگر از ميان فارغالتحصيلان دانش كارتوگرافي بخواهيد آن نقشه را بكشند بعيد ميدانم اكثرشان از عهده چنين كاري بربيايند.
- نقشهها را چطور آماده كردند؟
بعد از اينكه ۶ماه در زيرزمين منزل پدري نقشه تهران را با زحمت درست كرد به فكر چاپش افتاد. چون نقشه بزرگ بود، امكان چاپ افست وجود نداشت. از اينرو تصميم بر اين شد بهصورت اوزاليد (چاپ دستي) چاپ شود. به اين شكل كه كاغذ كالك را ميگذاشتند روي كاغذ اوزاليد كه حساس بود و رويش يك قيد يا طلقي قرار ميدادند. بعد قيد را توي آفتاب پهن ميكردند و ميآوردند داخل لوله آمونياك. يك لولهاي بود كه زيرش داخل كاسهاي آمونياك ميريختند و وقتي گاز ميآمد بالا نقشه ظاهر ميشد. خود من خيلي از اين قيدها را كه سنگين بود روي كولم گرفتم و بردم توي آفتاب طبقه بالا .قيدهاي بزرگتر را كه اصلا تنهايي نميشد بلند كرد. البته سال ۶۱ كه دستگاههاي جديد آمدند از دست قيد راحت شديم.
- نقشه چطور منتشر شد؟
پدرم حدود ۳۰۰نقشه بهصورت اوزاليد درست كرد و بعد تا كرد و برايشان جلد درست كرد و هر كدام را به قيمت ۲ تومان فروخت كه معمولا ميداد به كتابفروشيها و بعد پولش را ميگرفت. يكبار يكي از كتابفروشيها خيلي در ارائه پول تعلل ميكرد و دست آخر هم كمي تندي به خرج دادو اصلا پول نداد؛ آن هم در شرايطي كه دست و بال پدرم تنگ بود. آخر شب بود، ديديم كسي زنگ خانه را زد. آقايي بود كه يك پاكت پول آورده بود. پدر گفت: اين چيست؟ گفت: من ديدم كه سر پول نقشه اذيت شديد و خبر دارم كه مشكلات مالي داريد، اين پول براي شما. بعدا فهميديم كه او همان مسئول انتشارات اميركبير بوده است كه پدرم پس از آن، نقشهها را به كتابفروشي انتشارات اميركبير ميداد.
- بعد از نقشه تهران، توليدي بعدي مؤسسه سحاب چه بود؟
نقشه ايران بود. پدرم از سال ۱۳۲۰ بهمدت ۱۵سال به ۳۵هزار روستا و قصبه و شهر بزرگ و كوچك سفر كرد؛ آن هم با قطبنما و تخته رسم و وسايل ابتدايي آن روز. بالاخره در سال ۱۳۳۵ نقشه بزرگي به زبانلاتين كه ۱۸نقشه فرعي از جمله نقشه لباسهاي محلي، كارخانهها و… در آن وجود داشت تدوين كرد. نقشه اولش سياه و سفيد بود و بعدش رنگي و حتي نسخه فارسياش درست شد. در مجموع ايشان ۳۰۰عنوان نقشه درست كرد كه از نقشههاي استاني، كشورهاي همسايه و بعد نقشههاي جهان شروع شد و بعد به نقشه همه شهرهاي ايران رسيد. پدرم در زماني كه بحث پانعربيسم توسط جمال عبدالناصر مطرح شد و بحث عنوان جعلي خليج عربي در رسانههاي بيگانه زياد استفاده ميشد دست بهكار شد و براي احياي هويت نام خليجفارس خيلي تلاش كرد. ايشان به زبان انگليسي اطلس خليجفارس را در ۷ جلد درست كرد كه اسناد و نقشههايي از زمان بطلميوس و ساير جغرافيدانان تا آن روز را شامل ميشد.
- كشورهاي عربي حركت مشابهي نكردند؟
كشورهاي عربي؟ اصلا در خاورميانه كسي كارتوگرافي نداشت و الان هم ندارند. همه كار نقشهنگاري ممالك عربي را اروپاييها برايشان انجام ميدهند. آن زمان در دنيا فقط شوروي اين دانش را داشت و آلمان و چند كشور ديگر. در شوروي از زمان تزارها اين حرفه بود و راخوشتي باگراتيوني نخستين كارتوگراف گرجي بود كه در قرن ۱۷ اطلسي در قفقاز درست كردكه بينظير بود و من ۲ تا از نسخ خطي آن را عكس گرفتم كه رويش نوشته خليجفارس آن هم به خط گرجي. اخيرا البته شنيدم در عربستان فردي به نام زكي محمدالفارسي دارد كارهاي كارتوگرافي انجام ميدهد كه من وقتي در نمايشگاه فرانكفورت او را ديدم گفت كه اجدادش ايراني هستند.
- چرا در منطقهاي كه هيچكس به سراغ كارتوگرافي نيامده ما در ايران اين دانش را ايجاد كرديم؟
ما هم ميتوانستيم نداشته باشيم چون دولت آن موقع حمايتي نكرد و مرحوم پدرم به كمك پدربزرگم يك مؤسسه خصوصي راه انداختند. بد نيست بدانيد كه در دوره اسلامي، ايرانيها بنيانگذار نقشهنگاري نوين شدند. همان زمان كه در قرون وسطي اگر كسي ميگفت زمين گرد است او را آتش ميزدند، مسلمانان همه پديدههاي جديد علمي استقبال ميكردند. جغرافيدانان ايراني هم تشويق ميشدند. ابوموسي خوارزمي، نخستين نقشهاي را درست كرد كه از نقشههاي بطلميوس كپي نشده بود چون تا قبل از آن همه نقشهها از روي آن كپي ميشد. آن زمان ايرانيها به چند دليل نقشهكشي را مرسوم كردند؛ دليل اول قبله بود و چون همه سرزمينهاي اسلامي در شمال مكه بودند از اينرو ايرانيها به احترام خانه كعبه، قبله را بالاي نقشه ميكشيدند و از همانجا باب شد كه شمال در پايين نقشه و جنوب در شمال باشد؛ رسمي كه بعدا اروپاييان هم از روي آن كپي كردند. خوارزمي نخستين ربع مسكون دنيا را كه همه قارهها غير از آمريكا در آن بود كشيد و نامش را صورت گذاشت كه ترجمه ايماگ بود؛ نقشهاي كه با نقشههاي امروزي منطبق است. دلايل بعدي هم سيستم خراج و ماليات بود كه نقشهكشي را به اين وضعيت انسجام ميبخشيد و نيز كمك به دريانوردي كه با افتخار ميتوان گفت سليمان سيرافي ۴قرن قبل از ماركوپولو چين را كشف كرده بود.
- از چه زماني نقشهكشي در ايران مسكوت ماند؟
آخرين نقشهنگار دوره قبلي ايران صادق اصفهاني نامي بود در زمان صفويه كه البته ساكن دربار هند بود. بعد از او ديگر همه چيز تعطيل شد تا بعد از جنگهاي ايران و روس. عباسميرزا فهميد كه ما بهدليل نداشتن نقشه از روسها شكست خوردهايم. آنها در نقشهنگاري پيشتاز بودند و مناطق سوقالجيشي را ميشناختند و ما در جنگ فقط همينطور ميرفتيم جلو. حتي عثمانيها هم نقشه داشتند كه ادريسي ميكشيده. پس اول نظاميان به اين فكر افتادند كه نقشه تهيه كنند اما تا تاسيس دارالفنون كار بزرگي نشد. نخستين نقشه تهران را شاگردان دارالفنون درست كردند و يك استاد اتريشي به نام آگوست كرشيش. آن نخستين نقشهاي بود كه ايرانيها در دوره مدرن ميكشيدند. ما در دوره صفويه هم نقشه داشتيم اما مدرن نبود و بعد از صفويه مسكوت ماند و نقشهاي تهيه نشد.
- شما از چه زماني كمك حال پدر شديد؟
من از بچگي در مؤسسه مشغولكار بودم. كلاس چهارم دبستان بوديم كه موقع خداحافظي با بچهها گفتيم هديهاي براي معلم درنظر بگيريم. آمدم به پدرم گفتم كه پولي به ما بده كه برويم براي معلممان يك جعبه شكلات بگيريم. پدرم گفت: ما از اين پولها نداريم. گفتم: پس چكار كنم. گفت: از همين نقشهها كه خودتان رنگ ميكنيد را يكي نقاشي كنيد ببريد براي معلمتان. با اكراه اين كار را كردم و پيش خودم ميگفتم از همه همكلاسيها عقبترم؛ چون آنها شكلات برده بودند و من نقشه. جلد نقشهها خيلي ظريف و مينياتوري بود مثل نقش قالي. بايد زمينهاش را هم رنگ ميكرديم كه خيلي سخت بود. بار اول خواستم نقش روي جلد را با مركب قرمز رنگ كنم، بيشتر كارهايش را انجام داده بودم كه دستم خورد و مركب قرمز ريخت روي جلد؛ واقعا كار سنگيني بود. اواسط كار مركب ريخت. ساعت ۱۲شب شروع كردم به رنگآميزي دوباره. وقتي نقشه را بردم، مدير مدرسه آمد جلوي همه محصلان اسم مرا صدا كرد و از من تقدير كرد و گفت، اين بهترين هديه است. همكلاسيهاي خوبي داشتم. آنها ميآمدند براي رنگآميزي، نقشه ميگرفتند و ميبردند و با مركب رنگ ميكردند و ميآوردند و بابت هر نقشهاي ۱۵قران دستمزد ميگرفتند.
- كار كردن در مؤسسه براي تحصيلتان مشكل درست نميكرد؟
ما روزها مدرسه ميرفتيم و بعدش ساعت ۲ميآمديم مستقيم در مؤسسه تا ساعت ۸شب. از ششم ابتدايي رسما آمدم مؤسسه و ساعت ميزدم و اگر غيبت داشتم جريمه ميشدم و روزي ۱۵قران مزد ميگرفتم. اگر يك روز نميآمدم ۲ روز جريمه ميشدم. يكبار موقع امتحانات بود و من ۲۰روزي نرفته بودم و موقع حقوق گرفتن حسابدار مؤسسه گفت كه بايد يك چيزي هم دستي بدهي(خنده). تمام دوران تحصيلم از دبستان تا دانشگاه در مؤسسه بودم. ۸شب ميرفتيم منزل و تازه مشقها را مينوشتيم. نهتنها كار در مؤسسه براي تحصيلم مشكلساز نبود بلكه حتي كار جانبي هم داشتم. اول دبيرستان مجلهاي را خودم تايپ و بهصورت پليكپي منتشر ميكردم. ۹شب در خانه كه تايپ ميكردم همه شاكي ميشدند كه چرا اينقدر تقوتوق ميكني. مجله در ۴طرف بود؛ چون بايد در قطع جيبي ميشد. طوري تايپ را تنظيم كرده بودم كه وقتي تا ميخورد پشت و رويش با هم هماهنگ باشد.
- پس از بچگي قواعد چاپ را ميدانستيد؟
بله. اصلا خودم ميرفتم بازار، كاغذ كاهي ميخريدم و ميآوردم مدرسه كه ماشين پليكپي داشت. ۴۰-۳۰ صفحه صحافي شده ميداديم به بچهها. بيشتر محتوايش درسي بود.
- پس واقعا از اين سبك زندگي لذت ميبريد؟
از اول زندگيام غير از اينجا هيچ كار ديگري قبول نكردهام. چون معتقدم يك ده آباد به از صد شهر خراب. همينجا را بايد ميرسيدم درست كنم؛ سختي و زحمت و كمبود امكانات و گاهي عدمامكانات، كه كار بزرگي بود. دكتر نصيري در مقدمهاي كه بر زندگينامه مرحوم عباس سحاب نوشته است آورده: آن زماني كه هيچ امكاناتي وجود نداشت اين مرد اينهمه زحمت كشيد. امروزه اين كار واقعا كار سختي نيست. ما هم همين راه را ادامه داديم.
- در واقع بهترين ارثي كه پدر برايتان گذاشت لذت كار كردن بود.
دقيقا. الان با وجود همه مشكلات قلبي و چشمي از كاركردن خيلي لذت ميبرم. يكبار در دوره دانشجويي در تابستان، ۷۲روز من از مؤسسه بيرون نرفتم، حتي خواب و استحمام من در مؤسسه بود. البته وقتي آن پروژه بزرگ را تحويل دادم كمي مريض شدم.
- از دوره دانشجويي بگوييد. آيا اين دو با هم تداخل داشتند؟
آن زمان من هم دانشگاه تهران قبول شدم در رشته جغرافيا و هم در رشته زبانهاي خارجي دانشگاه ملي (شهيد بهشتي) و نيز در مدرسه عالي پارس. پدرم به من گفت: نميخواهد دانشگاه تهران جغرافيا بخواني چون اينجا كه كار ميكني خودت در جغرافيا متخصص شدهاي. گفت: برو شبانه دانشگاه ملي زبان بخوان؛ چون هم روز اينجا كار ميكني و هم اينكه زبان به دردت ميخورد. ۴هزارتومان شهريهاش بود و بايد ميرفتم اوين. روز ثبتنام ، پدر با من آمد و آنجا آشنايي پيدا شد و شهريه را برايمان قسطي درنظر گرفتند؛ ماهي ۳۶۰تومان. ۴بعدازظهر ميرفتم تا به كلاس ساعت ۵برسم. برگشت هم ساعت ۹شب آخرين اتوبوس از اوين راه ميافتاد تا مركز شهر. اگر از اتوبوس جا ميمانديم تا خيابان وليعصر الان بايد پياده ميآمديم. هروقت جا ميمانديم كه مقصر استاد بود، خودش هم با ما ميآمد. چماق برميداشتيم و مشعل كه اگر گرگ حمله كرد از پسش بربياييم.
- در دانشگاه ملي چه زبانهايي را خوانديد؟
انگليسي و فرانسه. البته اشتباه كردم كاش آلماني ميخواندم چون آلمان و سوئيس از نظر كارتوگرافي حرف اول را ميزنند. سوئيسيها در علوم ظريف بينظير هستند و تعداد مؤسسات كارتوگرافي در آلمان و سوئيس زياد است. حتي نقشههاي آموزشي ايالاتمتحده را آلمان و سوئيس ميزنند كه به نقشههاي وسترمن معروف هستند.
- سربازي هم رفتيد؟
افسر وظيفه بودم در مرزباني ژاندارمري. آنجا هم نقشههاي مرزي، پاسگاههاي مرزي و ميلهها و اتاق جنگ و آرشيو را برايشان انجام ميدادم. تيمسار محققي نامي بود، آمد بازديد كرد و گفت: كارهايي كه سالها مانده بود و كسي انجام نميداد را شما چطوري انجام دادي؟ خيلي تشويق كرد ما را. گفت: خب، ديگر لازم نيست بيايي پادگان برو به پدرت در مؤسسه كمك كن، هروقت كاري داشتيم با تو تماس ميگيريم. دوره پادگان خيلي دوره خوبي بود و آنجا ماشين تحريري پرتابل داشتم كه نامههاي خارجي مرزباني را هم ترجمه و تايپ ميكردم.
- مكان مؤسسه از ابتدا همينجا بود؟
از ۸۰ سال، ۵۰ سالش اينجا بوده اما ۳۰ سال قبلش را منزل پدربزرگم در خيابان عينالدوله كوچه معزالدوله پلاك ۱۹ بوديم. مدتي آنجا بوديم، بعد رفتيم خيابان جابري. مرحوم مادرم كه واقعا فكر اقتصادي داشت خيلي زحمت كشيد تا توانست زندگي را مديريت كند. پدرم خيلي اقتصاد نميدانست. مادرم آذري بود و با پسانداز، خانهاي ۱۲۰متري در ميدان ژاله توانستيم تهيه كنيم. اين محل يك طبقه بود و ۴ اتاق داشت. يك اتاق آشپزخانه ميشد، يك اتاق انباري و يك اتاق مهماخانه بود و يك اتاق براي ما كه شبها اتاق خواب ميشد و صبح ميشد مؤسسه كارتوگرافي سحاب. ۵نفر كارمند ميآمدند توي خانهمان. مادرم، هم آشپزي ميكرد و هم چاي ميداد و پذيرايي ميكرد. چند سال بعد مادرم طبقه بالا را درست كرد و مؤسسه رفت طبقه بالا.
- با بيشتر شدن فضاي كار، كارمندان هم اضافه شدند؟
خير. فضا بيشتر شد اما چيزي كه فضا را پر ميكرد كتابهايي بود كه مرحوم پدرم از اين طرف و آن طرف ميآورد. آن موقع يك مشهديعباس درشگهچي داشتيم كه امورات پدر را انجام ميداد. غروب به غروب ميآمد كتابهاي پدرم را ميآورد در خانه. مادرم ميگفت: باز رفتي كتاب خريدي؟ ميگفت: اينها را به من كادو دادهاند. جرأت نميكرد كه بگويد خريدهام (خنده).
- آخرش چه كرديد؟
هيچي، ديديم مدام كتاب ميآيد و جا نميشود، رفتيم در همان اطراف خيابان جابري منزلي بهعنوان دفتر كار اجاره كرديم و ۲ سال آنجا بوديم. يكي پيشنهاد كرد برويم خود ميدان ژاله روبهروي سينما سيروانا در شمالغربي ميدان. كتابخانه آنجا كليدش خورد. كتابهاي منزل را برديم و بنده كتابها را شمارهگذاري و طبقهبندي كردم. بعد صاحبخانه اذيت كرد و ما رفتيم خيابان صفيعليشاه؛ ساختماني در طبقه سوم روبهروي بيمارستان زنان نبش كوچه شهردار.
- چقدر طول كشيد تا بياييد به ساختمان فعلي؟
چندسالي طول كشيد. يكي از همكاران سال ۱۳۴۵ اين ملك را پيدا كرد. آن زمان خيابان بسيار خلوت و تميزي بود. قيمت اين ملك ۲۵۰هزار تومان بود و ما از مالكش ماهيانه ۲۱۰۰ تومان اينجا را اجاره كرديم. سرگردي كه از اقوامش بود وقتي كرايهمان عقب ميافتاد سوار بر جيپ ميآمد توي خيابان داد ميزد كه آقاي مهندس! اجارهتان ۳ماه عقب افتاده، اجاره نميدهي؟ ديديم دارد آبرويمان همينطور ميرود (خنده)، به پدرم گفتم از شما خواهش ميكنم امور مالي مؤسسه را به من واگذار كنيد و شما با خيال راحت بهكار پژوهش و نقشهنگاريتان بپردازيد. برايش آرامشي فراهم كردم. مؤسسه خيلي بدهي داشت. بدهيها را صاف كرديم و بعد مصمم شديم ملك را بخريم كه قيمتش در سال ۱۳۵۱ شده بود ۴۰۰هزار تومان. با كلي قسط خريداري شد و چند سال بعد هم ساختمان كناري را خريديم.
- كتابهاي مؤسسه به چه تعداد رسيده بودند؟
نميدانم. فقط اين را بگويم كه در كنار كتابهايي كه از داخل ايران تهيه ميكرديم، با پدر به نمايشگاههاي خارجي هم ميرفتيم و كتاب ميآورديم (خنده). يادم هست چند تا چمدان كتاب از نمايشگاه آلمان خريداري كرده بوديم و با مشقت فراوان از پلههاي نمايشگاه آنها را بالا ميبردم و به پدر ميگفتم كه بالاي پلهها بايستد و مراقب كتابها باشد تا بقيه چمدانها را بياورم. الان ۴دوره دايرهالمعارف بريتانيكا متعلق به قرن نوزدهم، قرن بيستم و دوره حاضر در اين كتابخانه هست. ۱۲۰اطلس ملي و هزاران نقشه و كتاب و اطلس به زبانهاي مختلف نيز هست. يادم هست كتابي ناياب بود كه از طريق بانك ملي ايران در آلمان توانستم مبلغي تهيه كنم و آن كتاب را به هر قيمتي بخرم.
- در كنار خريد كتاب، آيا به سراغ مؤسسات كارتوگرافي هم ميرفتيد؟
من كشورهاي زيادي رفتم؛ فرانسه، آلمان، سوئد، نروژ، سوئيس و آمريكا. احساس ميكردم كه ما از آنها عقب هستيم و بايد خودمان را به سطح آنها برسانيم و از اينرو هر كاري كه ميكردند من بومياش را در مؤسسه انجام ميدادم. بعضي وقتها مدت زمان زيادي در مؤسسات آنها ميماندم نه بهعنوان كارآموز بلكه بهعنوان همكار. ما چاپخانه بزرگي داشتيم كه عمرمان را برايش گذاشتيم و دستگاههاي دستدوم را از آلمان آورديم چون پدرم گفته بود ميشود نقشههاي مدرن در ايران چاپ كنيم. سال ۱۳۶۱ قسطي يكهكتار زمين خريديم و بعد با مشقت فراوان دستگاه را آورديم. سال ۱۳۶۴ كامپيوتر را وارد كرديم كه يك پيسي كوچك بود.
- مراكز آموزشي، پژوهشي، علمي و نهادهاي مختلف به چه ميزان از اين گنجينه ملي استفاده كردهاند؟
متأسفانه بايد بگويم خيلي كم. زماني آموزش و پرورش از ما نقشه و وسايل كمك آموزشي جغرافيا ميخريدند. ما هم ميرفتيم به بچهها آموزش نقشهنگاري ميداديم و نقشههاي آموزشي را توسعه داديم. مخصوصا بعد از مرحوم پدرم نزديك به ۱۰۰عنوان نگاره آموزشي، اطلس و نقشه براي مدارس درست كرديم. ما تا ميتوانستيم سهم خودمان را ادا كرديم و توقع داشتيم و داريم كه درس جغرافي در مدارس كه پايه ذهنيت و تفكر انسانها در آن شكل ميگيرد جدي گرفته شود؛ چرا كه همه مشاغل اعم از نظامي، پزشكي، صنعتي و… به جغرافي مربوط ميشود. عدممكانيابي مناسب براي كارخانه ذوبآهن اصفهان در رژيم گذشته، كشف فراگير بودن سرطان دهان و دندان در استان گلستان، مشكلات ترافيك تهران، خشكسالي و… همه و همه به استفاده يا عدماستفاده از دانش جغرافيا مربوط ميشود. در همه دنيا هر اقدامي اعم از تاسيس كارخانه و ابنيه و… را با متخصصان جغرافي در ميان ميگذارند. كاش در ايران جغرافي كمي جدي تلقي ميشد و اطلسهاي ملي دائم به روز ميشدند تا خيلي از مشكلات خرد و كلان حل شود. الان ميبينيم كه آموزش و پرورش بودجهاي براي خريد نقشه و اطلس درنظر نميگيرد و از سال ۱۳۸۷ به اين سو هيچ مدرسهاي سراغ ما نيامده تا نقشه و اطلس و كره جغرافيا خريداري كند.
- الان ساختمان كناري هم براي مؤسسه است؟
خب، سال ۱۳۷۹كه پدرم به رحمت خدا رفتند بايد املاك ايشان بين وراث تقسيم ميشد. يك چاپخانه بود و ملك كناري و اين مؤسسه. آن دو كه رسيدند به وراث و بعد ميخواستند اينجا را هم در واقع تقسيم كنند و مؤسسه سحاب تعطيل شود. حتي برخي ميگفتند كه اين كاغذپارهها به چه درد ميخورند؟ و تمايلي ندارند كه مؤسسه سحاب ادامه داشته باشد. اما من با هر شرايطي كه بود سهم آنها را خريدم و مؤسسه را نگهداشتم و امروز خدا را شكر هنوز پابرجاست.
- مؤسسه در دوره شما به چه مرحلهاي رسيد؟
خيلي دوست داشتم همان روال مشاركت خانوادگي در مؤسسه پابرجا بماند اما خب نشد. الان پسرم اميرعباس در آلمان در دانشگاه مونيخ فوقليسانس كارتوگرافي ميخواند و شاگرد ممتازي است و استادانش به او ميگويند كه ما نيستيم شما تدريس كن چون آمده بودند ديده بودند كه چقدر عالي درس ميدهد. در مؤسسه هوبر هم ۶ماه مانده وكار ياد گرفته بود. اينجا ۲ دخترم گلصنم و ياسمن هم به همراه همسرم كار ميكنند و اينگونه تلاش كرديم تشكيلات خانوادگي را ادامه دهيم. الان ۴هزار كتاب در اين سالن هست و ۳۵هزار كتاب كارتنپيچ شده و ۱۷۰هزار نقشه در انباري مؤسسه.
- چرا انباري؟ مگر ديگر فضاي مناسب نداريد؟
خير. چون خيليها آمدند قول دادند كه براي شما كتابخانه درنظر ميگيريم ولي هنوز اتفاقي نيفتاده. شخص آقاي مسجدجامعي، وزير سابق ارشاد در زمان تصدي مسئوليتشان قول مساعد دادند كه حمايت كنند. جناب دكتر قاليباف شهردار محترم تهران هم قول دادند و من همچنان از ايشان ميخواهم كه براي استفاده محصلان و دانشجويان و پژوهشگران از اين گنجينه ملي در مؤسسه سحاب حمايت كنند.
- ما بايد از ماليات معاف باشيم
در قانون آمده كالاي فرهنگي از ماليات معاف است. از دارايي آمدهاند به ما ميگويند شما بايد ماليات بدهيد. رفتم آنجا ميگويم طبق قانون، انتشاراتيها از ماليات معاف هستند. بعدش به ما ميگويند نقشه با كتاب فرق ميكند. گفتم چطور ميشود كه همه ناشران موسيقي و توليدكنندگان سيديهاي موسيقي و… معاف هستند بعد ما كه نقشه و كتاب توليد ميكنيم نبايد معاف باشيم؟! گفتم پس با اين حساب ۱۵سال است شما از ما ماليات نگرفتهايد و در واقع همكاران قبلي شما اشتباه كردهاند، پس حساب كنيد ببينيد كه ما چقدر بدهكار شدهايم پرداخت كنيم. باز هم خجالت نميكشند و دست برنميدارند. در اين ۲ماه گذشته همكاران ما وقتشان صرف سروكله زدن با حوزه مالياتي شد.